پسر خسته از راه رسیده بود.گشنگی به او فشارآورده بود.پولی نداشت،ناچار در خانه ای زد وزنی در را باز کرد.هول شد وگفت:خانم ببخشید اب دارید؟زن که فهمید که پسر بسیار گرسنه است ازخانه برای او یک لیوان شیر گرم آورد.پسر شیر راخورد و با این که پول نداشت دست در جبیش وگفت خانم پولش چقدر می شود؟زن با مهربانی دستی ب........
برای دیدن بقیه داستان به ادامه مطلب بروید.
نظر هم فراموش نشه